به کلوپ عشق خوش آمدید......
Id:>> djaligtor_project@yahoo.com
♥♥♥
http://2thLoveClub.Blogfa.com
♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥♥♥
مــن کیـــَم؟؟؟ کسـی میـدونـه؟؟؟ مــن همون دیـوونـه ایـَم که هیچ وقـت عـوض نمیشـه... همـونـی که همـه باهـاش خوشـحالن امـا کسـی باهـاش نمـی مـونـه... همـونی که هـِق هـِق همـه رو به جـون و دل گــوش میده امـاخـودش بُغضـاش رو زیر بالـش میـترکـونـه... همـونـی که همه فک میکنن سخته...سنگه اما با هر تلنگر میشـکنـه.. همـونـی که مواظـبه کسـی ناراحـت نشـه اما همـه ناراحتـش میـکنن... همـونـی که تکـیه گاه خوبیه اما واسش تکیـه گاهـی نیست..جـــز خُــــداش.. همونی که کـُـلی حرف داره اماهمیشه ســـاکــته... آره مـــن همــونــم !
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
کلوپ عشق و آدرس
2thloveclub.LoxBlog.Com
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
با تمــام مداد رنگی های دنيــا ... به هر زبانی که بدانی يا ندانی ... خالی از هر تشبيه و استعاره و ايهام ... تنهــا يک جمله برايت خواهم نوشت ... دوسـتــت دارم.
پــــلاک کوچـــه ، حـــتــــی آدرس خانـــــه ام را عـــــوض کــرده ام چه فایــــده ، یــــاد تــــــــــــــو در پــــرت تــــرین خیـــابـــان های این شـــهــــر هـــم مـــــرا به راحــتــی پـــیــــدا می کـــنـــد….
ببخشید آقا ! به گمانم راه را اشتباه آمده اید ! اینجا برایِ شنیدنِ یک مشت قربان صدقه ی مفت کسی خودش را احساسش را در اختیارِ لحظه هایتان نمی گذارد اینجا کسی نیست با لباس هایِ آنچنانیِ شب که شما را برایِ شب نشینی هایتان همراه شود و شاهدِ شب مستیِ شما باشد اینجا شب معنایش یک دونفره ی ساده با شور و شعورِ عاشقانه است اینجا الف بایِ با هم بودن مقدس است اینجا تنها ماندن شرافتش بیشتر از ما شدنِ ماشینیست از همین ما شدن هایِ امروزی که با یک اشوه آغاز می شود و با اشوه ی دیگر پایان می یابد اینجا شیطنت هایِ دخترانه حرمت دارد به پایِ هر کسی ریخته نمی شود ببخشید آقا ! من همان دخترکِ عقب مانده ی دیروزم و این امروزی هایِ شما تنِ لحظه هایم نمی رود !
خودم را که در چشم هایت به جــــــــا نمی آورم دوباره تنهایی ام به وجــــد می آید.. کز می کنم در دفتری که هنوز هم انگشت به دهــان شعرهای شاخدار توست… می نشینم… و از معصومیت خاطرات نداشته ات دفاع می کنم…
که من استمرار عاشقانه هایی هستم که هـــــــرگز سر به ابتذال واقعیت فرو نمی آورند
وقتی آغوش های نا مــــاندگار این حوالی به قدر یک جرعه از تنهایی های من…، رسمیت ندارند…
می دانی… ! من تنها به قدر تنـــــهایی خودم، حرف برای گفتن دارم…
نگران حال وروز خودمم نگران این دل بی سر وپا نگران عشق تو که این روزا شده زندگیمو وکل ماجرا.... از همون لحظه که عاشقت شدم.... دیگه تنهایی رو باور ندارم میدونم نمیرسم بهت ولی.... نمیتونم تو رو تنها بزارم........ رو تو حساسم واحساس به تو.. بهترین دلیل زنده بودنه... با تو باشم یا نباشم میدونی... قلب من به عشقته که میزنه......
دلم می خواهد امروز با چمدانی که فقط پیراهـــن کودکیـــم در آن جای بگیــرد از ایــــــــن شهر بروم … خســـــــته از این چلــــــچراغ و قصـــــــرم خســـــــــته از صدای نا موزون کـــــتری برقی! دلم میخواهد به ضیافت ساده ای مهـــــــمان شوم ضیــــــافت سمـــــاور نفتی مــــــــادر و سفــــــرهُ کوچکـــش... که به ســـــــان قالیـــچه حضـــرت سلـــیمان مــرا میـــگرداند و میــــگرداند و بــه عمق درهُ کـــودکــــــــیم پرتاب میــــــکرد ســـــــــلام مــــــــــادر … هـــــــزار ســـــــلام به خطوط مهــــــــربان زیر چشـــــــمانت چـــــــــرا صبحـــانهُ تـــو برای مَـــنِ خـــسته اینقدر دلچســب بود؟! یـــــک چـــای با طعــــم گسِ کودکیم میخواهم مــــادر من دیگر کفشهـــــــــایِ پاشنــه بلنــدت را نمی پوشـــــــم دیگـــــر میـــلِ بزرگـــــــــ شدن نَـــــــــدارم! میــــخواهم بــعــد از صــبحـــانه رویِ زانـــــــــویت آرام بــخوابم و تــــــو مــــــــرا هــــــرگـــــز از خـــــواب بــیـــدار نــکنــــــــی …
این حال من بی توست بغض غزلی بی لب افتاده ترین خورشید زیر سم اسب شب این حال من بی توست دلداده تر از فرهاد شوریده تر از مجنون حسرت به دلی در باد پیدا شو که می ترسم از بستر بی قصه پیدا شو نفس برده می ترسه ازت غصه بی وقفه ترین عاشق موندم که تو پیداشی بی تو همه چی تلخه باید که تو هم باشی...
خدا رو دوست دارم به خاطر این که با هر usernameکه باشم،من را connectمیکند. به خاطر اینکه تا خودم نخوام D.Cنمیکند. به خاطر این که با یکdelete هر چی را بخواهم پاک میکند. به خاطر این که با اینکه خیلی بدم،من را log offنمیکند. به خاطر این که همه چیز من را میداند ولی send to all نمیکند. به خاطر این که همیشه اجازه undoکردن را به من میدهد. به خاطر این که اینهمه friendبرای منadd میکند به خاطر این که اراده کنم,on میشود و من میتوانم باهاش حرف بزنم. به خاطر این که passwordاش را هیچوقت یادم نمیرود،کافیه فقط به دلم سر بزنم به خاطر این که هیچوقت نیازی نیست براش BUZZبدهم. به خاطر این که از من می پذیرد که بگویم : خدایا دوســــــــــتت دارم ...
گاهی به خلوت پناه می برم ، و مرور میکنم روزهای با هم بودنمان را ، آن روزهای الکی خوشِ زودگذر را ... گاهی یک اتاق خلوت ، یک شمع ، چند کاغذ و یک قلم و نامه هایی که در تب هم نوشتیم ، از تمام دنیا برایم من کافی است ... گاهی دلم می خواهد از تمام دنیا فاصله بگیرم و فقط به تنفرم نسبت به تو بیندیشم و به دوستت دارم هایت در آن روزها فکر کنم ... می خواهم ببینم کجای این معادله پر تب و تاب اشتباه بود ، که واکنش میان عشق و بوسه مساوی شد با نفرت ...؟
دلم برای کودکیمان تنگ شده.... روزهایی که بر لبه ی پشت بام خانه مینشستیم و.. از آرزوهایمان میگفتیم.... روزهایی که دغدغه ی بزرگمان"پیدا کردن حصیر برای بادبادکمان"بود.. والبته...خوب عمل کردن چسب سیریش... روزهایی که پابه پای هم چوب بر لاستیک هایمان میزدیم و... آنقدر می چرخاندیم ومی چرخاندیم تا خود از پای درآییم... روزهایی که مادرتمام دغدغه اش.....
"لباسهای کثیف ودستهای جوبی ما بود" روزهایی که در پی یافتن تکه پارچه ای ..برای لباس عروسکمان بودیم... روزهای شیرین کودکی.... یادت هست؟ دلم برای آن روزها تنگ است......!
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی گم می شد. قطار می گذشت و سبک می شد. قطاری که به مقصد خدا می رفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید. پیامبر گفت:اینجا بهشت است،و من شادمانه بیرون پریدم. اما ...تو پیاده نشدی و من نفهمیدم....!! قطار رفت و دور شد و من از فرشته ای پرسیدم مگر اینجا آخرش نیست؟ و او گفت:این قطار به سوی خدا می رود. و خدا به آنان می گوید:
"درود بر شما،راز من همین است." آنان که مرا می خواهند در ایستگاه بهشت پیاده نمی شوند. و من آرام زیر لب گفتم:
"عجب فااااصله ای" بامن تماس بگیر.............. خدایا هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می كند هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، آن وقت من اشتباه می كنم و او با اشتباه های دلم حال می كند. دیروز یك فرشته به من می گفت: تو گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا بر نداشتی؟! یادش به خیر آن روزها مكالمه با خورشید دفترچه های ذهن كوچك من را سرشار خاطره می كرد امروز پاره است آن سیم ها كه دلم را تا آسمان مخابره می كرد. با من تماس بگیر ، خدایا حتی هزار بار وقتی كه نیستم لطفا پیام خودت را روی پیام گیر دلم بگذار ......
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم اگه بگم توآسمون عشق من، فقط تویی اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی اما بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی..
حالا تو هی بیا بگو مردها پررو میشوند... زن باید سنگین و رنگین باشد باید بیایند منت بکشند و... من میگویم زن اگــــــر زن باشد باید بشود روی عــــاشقیش حساب کرد که باید عاشقی کردن بلد باشد که جـــــــــا نزند جا نماند جا نگذارد. هی فکر نکند به این چیزهایی که عمری در گوشش خواندهاند که زن ناز و مرد نیاز. که بداند، مرد هم آدم است دیگر گـاهی باید لوسش کرد گاهی باید نـازش را کشید و گــاهی باید به پایش صبر کرد... حتی من میگویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمیترسد. تو میگویی خوش به حال زنی که عــاشق مردی نباشد، بگذار دنبالت بدوند. و من نمیفهمم اینکه داری ازش حرف میزنی زندگــی است یا مسابقه اسب دوانی. و من نمیفهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردهــا... از چشمها و شــانهها و دستهایشــان از آغوششان از عطر تنشـان، از صدایشــان... پررو میشوند؟ خب بشوند. مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفتهایم؟ مگر ما به اتکــاء همین دستها همین نگاهها همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی سرِپا نماندهایم؟... من راز این دوست داشتنهای پنهـانی را نمیفهمم. من نمیفهمم زن بودن با سنگین رنگین بودن با سکوت با انفعال چه ارتباطی دارد؟!؟ من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند. من میخواهم مَردَم حتی اگر مردِ من هم نبود دلش غنج بزند ازاینکه بداندجایی زنـــی دوستش دارد.....
هنگام رفتن کمی فکر کن... اگر رفتنت ، فقط رفتن تو بود.......برو و اگر رفتنت شکستن من بود...کمی بیشتر فکر کن آری گاهی تو می روی و این فقط تو نیستی که می روی همه چیز کسی از دستش دارد می رود و تو نمی دانی آه که چقدر این دست رفتنها عادی شده!!!!؟ ای کاش می شکستی و می رفتی ولی با رفتنت نمی شکستی تا به حال به چشمان همیشه منتظر اندیشیده ای؟ همان چشمانی که همیشه نم نم باران را بر تپه ماهور های صورت می ریزد همان چشمان همیشه بیدار که روزی شدند پل عبور تو در قلب صاحبشان و روزی دیگر شدند پنجره ای رو به جاده ی انتظار پنجره ای همیشه باز و حتی نسیم هم شمیم تو را نیاورد کمی فکر... این کمترین خواسته ی آخر من است....
بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرفی بزنی… بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعا” حرفی واسه گفتن نداری… گاه سکوت یه اعتراض … گاهی هم انتظار… اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمیتونه غمی که تو وجودت داری توصیف کنه! ....
این روزا همه پست میزنن مخاطب خاص منم گفتم یه پست بزنم بدون " مخاطب خاص " !! این پست مخاطب خاص ندارد … مخاطبش عامِ عام است… از ما گذشته که توی چشمِ شما نگاه کنیم و بگوییم: هی فلانی ! این دست هایی که تو این روزها توی دستت می گیری قرار بود یک زمانی مالِ ما باشد… این لب هایی که هر روز ساعتها توی گوش تو خزعبلات زمزمه میکند ، یک زمانی برای ما قصه می گفت… از ما گذشته که بیاییم نشانت بدهیم صفحه ی اولِ کتاب های هدیه را… آنجایی که سفید بود و با امضاها و تاریخ های عاشقانه جوهری شد…! این پست مخاطب خاص ندارد … مخاطبش عامِ عام است… مخاطبش هر کسی ست که این نوشته را به خودش میگیرد … چه زن… چه مرد… چه تویی که این روزها حواست به نگاه های عصبی من نیست… چه تویی که وقتی لبخند می زنی فراموش می کنم عاشق یکی دیگر شده ای و… مخاطبِ این پست، هر کسی است که ؛ این روزها تو را همانقدر دوست دارد که من داشتم...
خدا انسان را آفرید تا همدمش شود انسان در بهشت همدم خدا بود اما چون فرشتگان از روی فطرت نه اختیار چون در بهشت فقط خدا بود و بس و برای انسان مسیر دیگری برای رفتن نبود خدا انسان را بسیار دوست میداشت آنقدر زیاد که خواست انسان به اختیار خودش خدا را برگزیند پس او را به زمین فرستاد جایی که مسیر دو راهه میشود راهی به سمت خدا راهی به سمت دنیا خدا انسان را به دنیا فرستاد و در دلش می گفت حتما او نیز عاشق من است مطمئن به سمت دنیا نمیرود و مرا بر می گزیند اما انسان آمد به زمین در میان همه دو راهی ها دنیا را انتخاب کرد گاهی به دنیایی که میخواست نمی رسید و غرش را به جان خدا می زد گاهی حسرت دنیای دیگران عذابش میداد و خدا را مقصر می کرد گاه گداری با خدا حرف میزد اما فقط برای اینکه او را به دنیایی که میخواهد برساند... گاهی دلم برای خدا میسوزد ... گاهی حس میکنم هیچ دلی تنگ تر از دل خدا نیست ...
خیلی وقته که دلم میخواد پیش خدا برم از زمین دل کندم و اون بالا بالاها برم آخه اینجا هیچ کسی عاشق آدم نمیشه اگه هم عاشق بشه لایق آدم نمیشه یکی عاشقت میشه میگه که خیلی با حالی آخر کارش میفهمی عمریه سر کاری یکی میگه میدونی عاشق سادگیت شدم یکی میگه عاشق کارهای جانبیت شدم یکی میگه من دیدم که خیلی صاف وصادقی یکی میگه واسه عشقم فقط تو لایقی یکی عاشقت میشه میگه دلم سوخته برات همشون دروغکی میگن که جون میدن برات یکیشون تنها بوده میخواسته تنها نباشه یکی بین یک و دو است نمیدونه کجا باشه یکیشون گولت زده تا کارشو راه بندازی قسم و آیت میده نری منو جا بذاری دیگه از دست همه زمینیها خسته شدم عاشق پریدنم یک مرغ پر بسته شدم نمیدونم که چرا با هیچ کی آروم نمیشم توی این چرخ بزرگ از چیزی شادون نمیشم آخه این دنیا به جز غصه وغم چیزی نبود آدماش یه جوریند چهره سفید قلبها کبود آ خر عشق همشون روی تخت خزیدنه آخر عشق شهوته و هیچی دیگه ندیدنه اما اون بالا دیگه صحبتی از جدایی نیست توی دست عاشقاش کشکولای گدایی نیست اگه عاشقت بشه همه جورا باهات صفاست کافیه عاشق بشی نیمچه نگاش برات دواست دیگه بحث مذهب و دین و عقیده ندارن گل نمیدنت دیگه چمند گل رو میکارن جون من دعا کنید تا که برم پیش خدا میدونم اون بالا تازه من میشم بچه گدا ولی عیبی نداره اونجا گدایی بکنم میدونم عاشقی اونجا یعنی شاهی میکنم آخه اونجارو حساب عشق من فقط خداست راه زود رسیدنم فقط دعاهای شماست