
چشمانت راباز کن وبنگربه من
آری ببین
من همان یارجوان وزیبایت بودم
اماحال تونیزمرانمی شناسی
سکوت همدم تنهایی من است
وهق هق لالایی این شبهاست
شبهای بی قراری
شبهایی که تاصبح چشم به درمنتظرورودت بودم
اماتونیامدی
بی خبررفتی،بی علت رفتی،نمی دانم چرارفتی
ولی رفتی وبعدازرفتنت قلبم
مانندکبوتران بال بال میزد
واشک می ریخت
بیا ای نیازمن به زندگی
بی توعاشقی بی معناست
بی توحتی راه آسمان هم نیز بسته است
وتنهای تنهادر این زندان تنهایی،بی توبه سرمیبرم
ولی نومید نشدم
آری برگشتی
امادرسایه سارزندگی حتی سایه ی دیوارهم نبود
تکیه گاهی نبود
وحتی دیگردلی نبود
درزیر آوارغرورت له شده
واشک چشمانم خشکیده
واین همان دریاچه ای بودکه توآرامشت راازآن می گرفتی
اماحالاپرتلاطم ترازدریایند
ماتم زده ترازمرداب اند
که دیگرهیچ اثری ازحیات در آن نیست...
javahermarket
نظرات شما عزیزان: