
دلم برای کودکیمان تنگ شده....
روزهایی که بر لبه ی پشت بام خانه مینشستیم و..
از آرزوهایمان میگفتیم....
روزهایی که دغدغه ی بزرگمان"پیدا کردن حصیر برای بادبادکمان"بود..
والبته...خوب عمل کردن چسب سیریش...
روزهایی که پابه پای هم چوب بر لاستیک هایمان میزدیم و...
آنقدر می چرخاندیم ومی چرخاندیم تا خود از پای درآییم...
روزهایی که مادرتمام دغدغه اش.....
"لباسهای کثیف ودستهای جوبی ما بود"
روزهایی که در پی یافتن تکه پارچه ای ..برای لباس عروسکمان بودیم...
روزهای شیرین کودکی....
یادت هست؟
دلم برای آن روزها تنگ است......!
javahermarket
نظرات شما عزیزان: