
من در حصار تو بودم
اما دلم تنها بود
و این تنهایی سخت عذابم میداد
او را که دیدم دلم عاشق گشت
یادش رفت که در حصار توست
به خیال خام بچگی اش از تنهایی خلاص شده بود
او که دلم را دید عاشق شد
و حصار را ندید
خواستم جدا کنم خودم را از حصار تا دل به دلبر برسد
اما نشد...
خب گاهی نمی شود ...
او رفت
به اصرار خودم و بالاجبار رفت ...
و من باز تنها شدم
تنها تر از قبل آمدن او ...
حال دیگر
به هیچ دلی اجازه نزدیک شدن را نمی دهم
و از یک فرسخی اش داد میزنم
نیا ... ببین من در حصارم ...
در حصاری از آتش حسرت و تنهایی ...
javahermarket